loading...
fun4you
ak72 بازدید : 1 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

دو خلبان نابینا که هردو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند.

در همین حال، زمزمه‌های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است.اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت.
هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می‌رود.
هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می‌داد و چرخ‌های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.

در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت:
باب، یکی از همین روزا بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن می‌کنن و اون وقت کار همه مون تمومه!

ak72 بازدید : 0 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

جان به جان‌تان بکنند، باز هم «شب امتحان خوان» هستید! حالا ما هی بیاییم و بزنیم توی سرمان که «بچه‌های خوب! لطفا درس‌هایتان را در طول ترم بخوانید و شب امتحان را برای مرور بگذارید!»، یا این‌که از یک ماه قبل، هی از استرس امتحان و… بگوییم شاید که کمی استرس به جان‌تان بیفتد، اما شما فکر می‌کنید این کارهای ما اثر دارد؟

روی همین حساب، رفتیم سراغ دو نفر که عینهو خودتان، جز شب امتحان، بقیه‌ی روزها، روی ماهِ کتاب و جزوه‌شان را می‌بوسند و آن‌ها را کنار می‌گذارند، اما این دو تن، به طرز محیر‌العقولی توانسته‌اند با یک سری ترفند کذایی، یک شبه راه شش ماهه را طی کنند و همه‌ی درس‌ها را با نمراتی قابل قبول دو دَر کنند! از چاپ اسم و مشخصات‌شان که به دلایل ارزشی (!) معذوریم، اما شما را از ترفندهای خفن‌شان بهره‌مند خواهیم کرد!

اما خداییش خودتان قضاوت کنید ارزش دارد آنقدر خودمان را به زمین و هوا بزنیم که یک شبه قضیه را ماست‌مالی کنیم؟ ارزش دارد مردم؟
هنوز دیر نشده!

خیلی‌ها فکر می‌کنند که برنامه‌ریزی، مال همان بچه زرنگ‌هایی است که از اول ترم درس‌هایشان را خوانده‌اند! روی همین حساب هم شب امتحان، همین‌جوری و بدون برنامه شروع به خواندن می‌کنند. بعد از این که نصف زمان‌شان را فقط برای مقدمه‌ی کتاب از دست دادند، تازه می‌فهمند که ای دل غافل…

اما اگر از من می‌شنوید، برای همین چند ساعت باقی مانده تا امتحان هم برنامه‌ریزی کنید! اول ببینید که دقیقا چند ساعت فرصت دارید و قصد دارید چند فصل بخوانید! بعد همین مقدار را برای فصل‌های کتا‌ب‌تان عادلانه تقسیم کنید. این‌جوری هم دست‌تان می‌آید که چقدر باید بخوانید و هم بیش از حد روی یک مطلب پیش پا افتاده وقت تلف نمی‌کنید!

اصلا کدوم کتاب؟!

جان مادرتان اگر دقیقه نودی سودای پاس کردن کتاب دارید، حداقل این یک مورد را جدی بگیرید. اگر در طول ترم فکر می‌کردید که شاگرد اول کلاس از دماغ فیل افتاده، همین شب امتحانی، کوتاه بیایید.

تلفن را بردارید و مثل یک عاشق دلخسته علم و دانش، نویسنده، ناشر و مشخصات کتابی که در دست‌تان است را با مشخصات کتابی که در دست شاگرد اول است، چک کنید، تا هم خیال‌تان راحت شود که منبع امتحانی‌تان درست است و هم از آخرین تغییرات و حذفیات امتحان مطلع شوید. وقتی بفهمید که چند صفحه ناقابل از کتاب‌تان حذف شده است، آن هم درست شبی که برای یک صفحه هم حاضرید چانه بزنید، یک انرژی‌ای می‌گیرید که نگو…

هیچ کس تنها نیست!

از قدیم گفته‌اند: اول رفیق بعدش طریق! یعنی اول یک همراه خوب پیدا کن و بعد بزن به جاده! بهترین کار این است که بروید و یک بیچاره مثل خودتان پیدا کنید! یک نفر که مثل شما تازه کتاب را خریده و بسم ا… گفته! یک قرار مشترک بگذارید و همین چند ساعت باقی مانده را با هم سرعت بگیرد! تجربه‌ من همیشه نشان داده، این‌جور وقت‌ها خیلی سریع‌تر و با انگیزه‌تر از همین چند ساعت استفاده می‌کنم!

رفاقت با جناب استاد!

به جان شما نباشد، به جان همه‌ی اساتید بزرگوار، بعد از عمری فراگیری علم و دانش، دیگر اخلاق لعنتی خودم دستم آمده بود، من از آن آدم‌هایش نبودم که در طول ترم درس بخوان باشم، جان به جانم می‌کردند شب امتحانی بودم. به خاطر همین روحیات، همیشه حواسم بود که باید کل ترم را با استراتژی بگذرانم و باید در طول ترم، خودم و توانمندی‌هایم را به استاد ثابت می‌کردم، چون بچه خنگ و خپلی نبودم.

گاهی اوقات در کلاس با پرسیدن چندتا سوال مشتی حسابی تائیدشان را می‌گرفتم و نشان می‌دادم که سر و پا گوشم و کلی برای‌شان کله تکان می‌دادم. نتیجه‌اش هم این بود که جناب استاد بعد از تصحیح برگه من، با دست باز نمره می‌داد و خلاصه تا لب مرز و گاهی حتی خیلی بیشتر همراهی‌ام می‌کرد…

همسایه‌ها یاری کنید!

بابا آدم این همه خواهر، برادر و دختر خاله، پسرخاله را برای مراسم ختمش که نمی‌خواهد! همین شب‌های مخوف امتحان، اگر به داد هم نرسیم، پس به چه دردی می‌خوریم؟ همین دخترخاله‌ی بنده، یک‌بار به شدت توی بستر مریضی افتاده بود و فردایش هم امتحان تاریخ معماری داشت، یک کتاب ۵۰۰ صفحه‌ایِ مشتی! قرار شد نصف کتاب را من برایش خلاصه کنم و نصف دیگرش را خودش بخواند.

دویست و اندی صفحه را توی ۵ برگه ناقابل Aچهار خلاصه کردم و خرش به راحتی از پل گذشت. شما هم می‌توانید از این ذخیره ارزشمند خانوادگی کمک بگیرید و فصل‌های کتاب‌تان را بین فامیل، آشنا و در و همسایه تقسیم کنید! یک روز هم می‌آید که گره‌ِ کار آن‌ها به دست مبارک شما باز شود…

ریز‌نمرات را بپا!

اوریجینال، اِوِرِست روش‌ها، بیشترین بازده درکوتاه‌ترین زمان! این همه تعریف و تمجید گوارای وجود این یک راه‌کار. انصافا مشکل گشای امتحانات حفظی‌ است که شب امتحانی باید پاس شوند. همیشه اولین سوالی که در اولین جلسه درس، از استاد می‌پرسم همین است، این‌که لطف بفرماید و ریزنمرات یا همان بارم‌بندی که برای هر فصل در امتحان در نظر گرفته شده است را بگوید.

شب امتحان که می‌شود، دست می‌گذارم روی چندتا فصل فول نمره، با یک حساب و کتاب سرانگشتی، فصل‌هایی را انتخاب می‌کنم که نمره دلخواهم را تامین کنند آن هم با ضمانت! آدم‌های شب امتحانی، معمولا تا خود امتحان، ۱۲-۱۰ ساعت بیشتر زمان ندارند، می‌توان با یک برنامه‌ریزی درست و حسابی، قلب همین چند فصل را نشانه گرفت و به اندازه کل ترم از خجالت‌شان درآمد.

هم‌شاگردی، سلام!

به هر حال توی هر کلاس مدرسه و دانشگاه، قطعا یک موجود درازگوش‌خوان و همیشه در صحنه پیدا می‌شود که مو به موی حرف‌های استاد و حتی حالات چهره‌اش را یادداشت می‌کند. بهترین کار این است که دمِ این هم‌کلاسی عزیز را داشته باشیم و آخر ترم، یک نسخه از روی جزوه‌اش برای خودمان کپی کنیم.

تجربه ثابت کرده که معلم‌ها اغلبِ سوال‌هایشان را از بین مطالبی انتخاب می‌کنند که در طول ترم همه وقت‌شان را برای توضیح آن‌ها گذاشته‌اند. من هم روی همین حساب همیشه یک نسخه از جزوه‌های چند نفر اول کلاس را برای مرور شب امتحانی دارم و از این روش هم جواب‌ها گرفته‌ام!

بی خیال تیترها نشوید!

از پدربزرگ‌تان هم که بپرسید با شما هم نظر است، اصلا انگار که یک قانون نانوشته شده است. این‌که معمولا کم هستند آدم‌هایی که بتوانند کل کتاب را برای امتحان تمام کنند، حالا چه برسد به این‌که این آدم‌ها شب امتحانی هم باشند! ترم پیش امتحان مدیریت منابع انسانی داشتم و با اجازه شما کتاب‌اش را هم دو روز قبل امتحان گرفته بودم، با کلی فشار و به زور کنجد و کندر تا روز امتحان نصف کتاب را خواندم.

دوساعتی تا شروع امتحان فرصت داشتم که تجربه به یاری‌ام آمد، شروع کردم به ورق زدن نصفه‌ باقیمانده و فقط تیترهای هر پاراگراف را خواندم. نتیجه‌اش هم این شد که همین تیترخوانی، در حد چند نمره ناقابل، نمره‌‌ام را کشید بالا. باورتان نمی‌شود که این مدل خواندن، معجزه می‌کند در حد تیم ملی والیبال، خصوصا اگر امتحان از نوع چهار گزینه‌ای باشد…

نمونه سوال را دست کم نگیرید!

فرقی نمی‌کند که یک امتحان کلاسی و مستمر معمولی باشد، یا امتحان نهایی و یا حتی کنکور! همیشه، همه‌ طراح‌های سوال، برای خودشان یک بانک سوال دارند که سوال‌های هر ترم را از توی همان درمی‌آورند! حتی بعضا دیده شده استاد‌های فراوانی وجود دارند که هر ترم، با یک مجموعه سوال یکسان، حالِ دانش‌جو و ایضا آموز را می‌گیرند!

پس عقل سلیم حکم می‌کند که آدم وقتی برای خواندن یک کتاب چندصد صفحه‌ای زمان ندارد، در به در، دنبال پیدا کردن نمونه سوال‌های استاد بیفتد! برای این کار هم روش‌های زیادی می‌توانم به شما توصیه کنم: مثلا اگر امتحان نهایی باشد، که نمونه سوال‌هایش را به راحتی می‌توانید توی اینترنت پیدا کنید. اگر یک استاد واحد، هر ترم همان امتحان را می‌گیرد، هر جور شده نمونه سوال‌هایش را از ترم بالایی‌ها گیر بیاورید!

هندی‌بازی روی برگه!

یکی از مهم‌ترین عملیاتی است که می‌شود روی برگه امتحانی‌ پیاده کرد. یادم می‌آید که استاد درس ادبیات‌مان عاشق حافظ بود، وقتی که همه زورم را روی برگه پیاده کردم، آخر سر، ته برگه یک غزل خیلی زیبا از حافظ نوشتم که شب قبل با هزار بدبختی حفظ‌اش کرده بودم.

برای استاد نوشتم که علاقه‌اش به حافظ من را هم عاشق حافظ کرده‌ است و… جواب داد و یک راه‌کار خوب به جمع راه‌کارهای شب امتحانی اضافه شد. فقط فوت کوزه‌گری‌اش این است که بدانید برای هر کدام‌شان چه چیزی باید بنویسید…

قیافه یک عدد کبری را به خودتان بگیرید که تصمیم گرفته است!

آخرین تیر ترکش و آخرین شانس برای راضی کردن اساتید بزرگوار. معمولا بعد امتحانات خیلی خفن، به سراغ‌ اساتید می‌روم و با قیافه‌ای کاملا نادم و پشیمان فرصت جبران می‌گیرم. قول یک کار عملی توپ و یا یک تحقیق درست و حسابی می‌دهم. خلاصه که باید مهارت داشته باشید و بدانید که با یک استاد محترم، چگونه محترمانه سخن بگویید و به او بفهمانید که عصر، عصر رفع کدورت‌ها و مشکلات از طریق گفت‌وگو می‌باشد…
منبع : خراسان

ak72 بازدید : 0 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

ﯾﮑﯽ دیگه ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺑﺮﻡ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺑﺮﻑ ﻭ ﺑﻮﺭﺍﻥ ﻣﻦ ﭘﺎﻡ ﺑﺸﮑﻨﻪ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺘﻮﻧﻢ ﺣﺮﮐﺖ کنم و ﺑﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﮕﻢ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ول کنید و ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﯾﺪ … ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﮕﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﻮﺭﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻣﻦ ﺑﮕﻢ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﯾﺪ … ﻣﻨﻮ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯿﺪ … ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺑﺮﻥ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺬﺍﺭﻥ …
ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﮔﻤ بشن ﻭ ﯾﻪ ﺷﯿﺮ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﻭﺣﺸﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺣﻤﻠﻪ کنه ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﻓﺮﺍﺭ کنن و ﻣﻮﻗﻊ ﻓﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮔﯿﺮ کنن ﺑﻌﺪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺷﯿﺮﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﻨﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﯾﻪ ﺷﻠﯿﮏ ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﺷﯿﺮﻩ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺍﻭﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺗﻔﻨﮓ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯﺵ ﺩﻭﺩ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﯾﻪ ﭘﺎﯼ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ …
خورشید ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﻏﺮﻭﺏ ﻣﯿﮑﻨﻪ !
اصغر فرهادی برو از خدا بترس …
.
.
یکی از فانتزیام اینه که وقتی اعصابم خورده بزنم مخاطب خاصمو لهش کنم بعد پلیس بیاد منو بگیره بندازه زندان ، منم از زندان فرار کنم در حین فرار از پشت تیر بخورم و از هوش برم و وقتی به هوش میام ببینم روی ویلچر نشستم و از دماغ به پایین فلج شدم که درس عبرتی بشه برای سایرین !
.
.
یکی از فانتزیام اینه که با یه بوکسور دعوام بشه بعد برای انتقام برم تو یکی از مسابقاتی که شرکت کرده ثبت نام کنم بعد برم مسابقه بدم همرو شکست بدم اونم همرو شکست بده … همش با هم چشم تو چشم باشیم و برسیم فینال ، اونم تا حد مرگ منو بزنه ؛ همش هم به نقاطی که آسیب دیدم بزنه … بعد من با صورت خونی و کبود وقتی که فقط صدای سوت و تپش قلبمو میشنوم یاد حرفای پدر مرحومم بیفتم … مخاطب خاصمو کنار رینگ ببینم که با گریه میگه : حاجی دیگه ادامه نده که در این حین یهو خر شم و پاشم بزنم دهن بوکسورو آسفالت کنم و داور دستمو بگیره بالا و مسابقه رو ببرم !
.
.
یکی از فانتزیام اینه که یه زن بگیرم اسمش ستاره باشه بعد سرش یه هوو بیارم اسم اونم ستاره باشه بعد برم یه گوشه ی اتاق بی‌خیال بشینم و جنگ ستارگان ببینم !
.
.
یکی از فانتزیام اینه که با یه پورشه تصادف کنم که راننده ش یه دختر چشم و ابرو مشکیه با قد ۱۸۰ بعد اون سریع پیاده بشه بگه تورو خدا ببخشید هزینه اش هرچی باشه تقدیم میکنم و … منم همون لحظه از ماشین پیاده بشم عینک آفتابی پلیس رو از چشمم بردارم بگم برو به پول نیاز نیست فقط از این به بعد بیشتر دقت کن ! بعد اون از این رفتارم تحت تاثیر قرار بگیره و عاشقم بشه ؛ منم بش اهمیت ندم و تو افق محو شم …
(خاک بر سر بی جنبم بکنم که لیاقت ندارم)
.
.
فانتزی های ذهن من :
وقتی تنها میشی دوستاتو از اینترنت دانلود کنی …
روزا که پشه ها خوابن بری بالا سرشون ویز ویز کنی …
موهاتو بزنی قهر کنه درنیاد …
از خودت فرار کنی گم شی …
برق بره با بزرگترش بیاد …
اشتهات کور شه ببریش مدرسه نابینایان !

.
.
یکی از فانتزیام اینه که بابام بفهمه سیگار میکشم بعد بیاد بزنه تو گوشم بگه کصافط چرا سیگار میکشی ؟ برو آب پرتقال بخور ! منم بگم ترجیح میدم سیگاری رو بکشم که صادقانه روش نوشته : سرطان زا تا آبمیوه ای رو بخورم که روش به دروغ نوشته : ۱۰۰% طبیعی … بعد بابام اشک تو چشماش جمع بشه و منم یه لبخند نرمی بزنمو تو دود سیگارم گورمو گم کنم که دیگه با پدرم اینجوری صحبت نکنم …
.
.
یکی از فانتزیام اینه که رئیس یه شعبه بزرگ بانک بشم بعد بهم پیشنهاد اختلاس کنن ولی من قبول نکنم بعد شب که دارم تو خیابون با ماشینم برمیگردم خونه (پراید سفید) یهو موبایلم زنگ بخوره و همونایی که بهم پیشنهاد دادن بهم بگن ما دختر همسایه رو گروگان گرفتیم اگه واست مهمه بیا به این آدرس بعد من با مُشت بکوبم رو فرمون و داد بزنم لعنتی ! بعد موبایلو پرت کنم تو خیابون بعد داشبورد ماشینو باز کنم و خشاب تفنگمو پر کنم بعد برسم به اون برجِ نیمه کاره و متروک و داد بزنم کجایین لعنتیا ؟؟؟ بعد یهو ببینم دختر همسایمونو با طناب آویزون کردن به سقف اونم هی داد میزنه بعد ۷ و ۸ نفرم دورم کنن بعد من همشونم تا سرحده مرگ بزنم و برم طنابو باز کنم که یهوو یه چاقو بره تو شیکمم بعد ببینم کاره دختر همسایمون بوده و درحالیکه خون داره فواذه میزنه بهش بگم چرا با من این کارو کردی ؟ اونم یه لبخند کثیف بزنه و بگه اینا همش نقشه بود ، من با اونا همکارم بعد درحالیکه داره میره بهش بگم Game Over … اونم تا برگرده به من نگاه کنه منم کنترل بمبو از تو جیبم در بیارم و ساختمونو منفجر کنم !
.
.
یکی از فانتزی های من اینه که دیگه به چیزای فانتزی فکر نکنم و یه کم جدی باشم ، ناسلامتی سنی ازم گذشته …
.
.
یکی از فانتزیام اینه که یه فرش پونصد شونه بگیرم بعد هرشب سرمو بذارم رو یکی از شونه هاش …
فکر میکردم تحریم ها حداقل تا دوسال دیگه رو من اثر نذاره …
.
.
یکی از فانتزیام اینه که موقع امتحانات پایان ترم به غلط کردن نیفتم …
.
.
یکی از فانتزیام اینه که چندتا دختر سر من دعوا کنن و همدیگرو بزنن بعدش من یهو با گریه داد بزنم و بگم بسسسس کنید دیگه !!! بعد یهو همه آروم شن و به من نگاه کنن بعد همشون بیان منو نوازش کنن تا حالم بهتر شه بعدش من که دیگه متعلق به همشون شدم با صلح و دوستی کنارشون میمونم ، اونا هم همدیگرو دوس دارن ! دوشواری هم نداریم …
.
.
یکی از فانتزیام اینه که با پرواز ۴۴۴ ساعت ۴ برم آمریکا بعد هواپیما که پرواز کرد یهو یکی از جاش بلند شه داد بزنه هیچکی از جاش تکون نخوره ! هواپیما رباییده شده توسط من ! بعد یهو دختر همسایمون از بین جمعیت جیغ بزنه زن و بچه شروع کنن به گریه بعد مهماندار (ترجیحا دختر با قد بین ۱۷۶ تا ۱۸۲ مسلط به زبان فرانسه) بیاد دره گوشه من بگه تورو خدا یه کاری بکن اینجا همه زن و بچن ! بعد من از جام بلند شم اون رباینده رو بکشم بعد یهو خلبان تیر بخوره و درحالیکه داره جون میده سویچ هواپیما رو بده به من و بگه کاره خودته بعد تموم کنه بعد من با بدبختی هواپیما رو نجات بدم و بشونمش تو محلمون بعد همه مسافرا بیان دورم بوسم کنن و این حرفا بعد اون مهمانداره بیاد بهم بگه با من ازدواج میکنی ؟ بعد من یه نگاهی به دختر همسایموون بکنم و با یه لبخند نرم بهش بگم همیشه بهترین ها برای من بوده اگه مال من نشدی حتما بهترین نبودی … بعد برم پیش دختر همسایمون و اونم بپره بغلم به اونم همینو بگم اونم سکته کنه بمیره ؛ بعد منم موبایل جی‌ ال‌ ایکسو راحت از جیبم دربیارم بعد بگم من امیر هستم مامور امنیت پرواز ، منطقه پاک سازی شده بعد تشویقی ۲هفته بهم تعطیلات تو افق بخوره برم تو دود هواپیما محو بشم !
.
.
یکی از فانتزیام اینه که وقتی با زنم دعوام شد خودمو کنترل کنم ، نازش کنم و بزارم بخوابه …
وقتی خوابید قشنگ برم سر وسایل آرایشیش با ریملش کفشامو واکس بزنم … کرم دور چشم و شبشو بمالم به تایرای ماشینم … با مداد سیاه دور چشمش خشای روی کفشمو پر کنم … با دستمال مرطوبشم میتونم میز کامپیوترمو قشنگ تمیز کنم ، با موچینش یه حالی به موهای دماغم بدم …
.

berooztarinha.com
.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺟﻠﺴﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﺸﯿﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﭘﺎﯾﻨﺶ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :
ﻣﺮﺩﯼ ﻧَﺒُﻮَﺩ ﻓﺘﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﭘﺎﯼ ﺯﺩﻥ ، ﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﮕﻴﺮﯼ ﻣﺮﺩﯼ
ﺑﻌﺪ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﺪﻡ ﺑﺮﻡ !!! ﻣﺎ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺁﺩﻣﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ …
.
.
یکی از فانتزیام اینه که پلیس تو ایست بازرسی ماشینم رو نگهداره بگه اسم ؟
بگم عباس
بگه نام پدر ؟
بگم عباس علی
بگه فامیلت چیه ؟
بگم عباسی
بگه از کجا میای ؟
بگم عباس آباد
بگه کجا میری ؟
بگم بندر عباس
پلیسه شاکی شه بگه احمق منو سرکار گذاشتی ؟؟؟
بگم نه به حضرت عباس …
.
.
یکی از فانتزیام اینه که وقتی پورشه پانامرا دیدم با عجله سوار شم بگم چرا دیر اومدی ؟ بعدش که راننده رو دیدم بگم : اَ اَ اَ ببخشید فک کردم بابامه ؛ بعد پیاده شم …
.
.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺗﺎ مخاطب نیمه خاص ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ یکیشون ﺩﻋﻮﺍﻡ ﺑﺸﻪ و وقتی ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ میاد جلو ﮐﻪ ﺟﺪﺍﻣﻮﻥ ﮐﻨﻪ ﯾﻪ ﭼﮏ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﮕﻢ : ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻧﺪﺍﺭﯼ ؛ ﺑﻌﺪ ﺟﻔﺘﺸﻮﻥ ﺩﺳﺘﺎﻣﻮ ﺑﮕﯿﺮﻥ ﺑﮕﻦ : آقا تورو خدا باهامون ﺑﺎﺵ ، ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺑﺎﺵ ؛ ﺑﻌﺪ ﻣﻨﻢ با کلی منت ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻢ …
.
.
فانتزی دوران مدرسه من این بود : اون مغازه بزرگ لوازم تحریر سرکوچه مدرسه مال من باشه !
.
.
یکی از فانتزیام اینه یه دختری به نام دریا بیاد میونه ی منو با اولین عشقم که اسمش دنیائه به هم بزنه بعدشم اولین عشقم منو ترک کنه بره ، منم یه گیتار بردارم برم ترمینال شرق سوار اتوبوسای شمال شم بیام شمال از سر ترمینال یه تاکسی بگیرم بیام لب دریا بعشدم گیتارو از کیسش دربیارم بشینم رو شنا ، راستی آتیشم روشن کنم … بعد همزمان هم گیتار بزنم هم این شعرو بخونم : دریـــــــــــــــــــا اولین عشق مرا بردی ، دینــــــــــــــــا دم به دم مرا تو آزردی …

ak72 بازدید : 0 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

آمریکا : ۱۲ ساعت کار ، ۶ ساعت استراحت ، ۱ ساعت ماندن در ترافیک ، ۴ ساعت تماشای تلویزیون و غذا خوردن ، ۱ ساعت کار با اینترنت

 

فرانسه : ۸ ساعت کار ، ۶ ساعت استراحت ، ۲ ساعت قدم زدن در خیابان ، ۴ ساعت کتاب خواندن ، ۲ ساعت حرف زدن علیه تلویزیون ، ۲ ساعت خندیدن

 

ایتالیا : ۴ ساعت کار ، ۸ ساعت خواب ، ۴ ساعت غذا خوردن ، ۶ ساعت حرف زدن ، ۲ ساعت خیابان گردی

 

آلمان : ۸ ساعت کار ، ۸ ساعت خواب ، ۲ ساعت اضافه کار ، ۲ ساعت تماشای مسابقات تلویزِیونی ، ۲ ساعت مطالعه ، ۲ ساعت فکر کردن به خودکشی

 

کوبا : ۸ ساعت کار ، ۸ ساعت تفریح ، ۴ ساعت خواب ، ۴ ساعت گوش کردن به سخنرانی کاسترو

 

عربستان سعودی : ۸ ساعت تفریح همراه با کار ، ۶ ساعت تفریح همراه با خرید در خیابان ، ۱۰ ساعت خواب

 

مصر : ۴ ساعت کار ، ۸ ساعت خواب ، ۸ ساعت کشیدن قلیان ، ۲ ساعت گوش کردن به ام کلثوم ، ۲ ساعت حرف زدن در باره جمال عبدالاناصر

 

هندوستان : ۸ ساعت جستجوی کار ، ۶ ساعت خواب ، ۶ ساعت تماشای فیلم ، ۲ ساعت جستجو برای محل خواب ، ۲ ساعت برای رد شدن از خیابان

 

پاکستان : ۴ ساعت کار غیر مجاز ، ۸ ساعت خواب مجاز، ۸ ساعت اعتراض علیه کودتا ، ۴ ساعت فرا ر از دست پلیس

 

ایران : ۸ ساعت خواب ، ۴ ساعت استراحت ،۴ ساعت ارسال اس ام اس و تعریف جوک ، ۴ ساعت حرکت در ترافیک ، ۱ ساعت کار ،۱ ساعت بحث در باره ازدواج موقت ، ۲ساعت بحث در مورد سیاست

ak72 بازدید : 0 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)

پسر به دختر :
من پدرم پیره و ۹۲ سالشه و به همین زودی ها میمیره و من پولدار میشم !
زن من میشی ؟؟
دختر : نه !!!
.
.
..
.
..
.
..
.
..
.
.
چند روز بعد پسر فهمید اون دختره شده مادر جدیدش
.
..
.
..
.
..
.
..
.
.
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت ایده هاتون رو به یک زن نگید

این مطلب فقط جهت طنز و خنده بود … و قصد جسارت به زنان نبود

ak72 بازدید : 0 دوشنبه 23 دی 1392 نظرات (0)
همیشه راه هایی برای دیوانه کردن همسرتان هست که در زیر نمونه هایی برایتان بیان کرده ایم:
 
۱_وقتی بعد از یک روز شلوغ براتون غذا درست کرد و با تمام خستگی کنارتون نشست بهش بگید:ممنون عزیزم ، خوب شده ، ولی کاش قبل از درست کردنش به مامانم زنگ میزدی و طرز تهیه این غذا رو ازش میپرسیدی …

 

۲_وقتی در جمع فامیل خودتون هستید شکم بزرگ پدرزنتون رو سوژه خنده همه قرار بدهید.

۳_از صبح کتونی پا کنید و تا شب هم از پاتون در نیارید تا جورابتون بوی گربه مرده بگیرد و بعد با همان جورابها برید توی رختخواب.

۴-به صورتش نگاه کنید و باحالتی متاثر بگید:عزیزم چقدر پیر شدی..

۵-وقتی تخمه میخورید پوستهای تخمه را هر جای بریزید غیر از بشقاب جلوی دستتون.

۶-همیشه آب را با بطری سر بکشید.

۷-وقتی زنتون حواسش کاملا به شماست وانمود کنید زنتون رو ندیدید و یواشکی به بچه هایتون بگید:دوست دارید براتون یک مامان خوشگل بیارم!!.

۸_وقتی با تلفن صحبت میکنید به محض ورود همسرتون با دستپاچگی بگید :باشه ، من بعدا بهت زنگ میزنم ..و سریع گوشی رو قطع کنید..

۹_همیشه از گیرایی چشمهای دختر خاله ترشیده اتون تعریف کنید..

۱۰_خاطرات شیرین دوران مجردی خودتون رو با دوست دخترهای داشته و نداشته خودتون براش تعریف کنید..

۱۱-وقتی با اون تو رستوران هستید با صدای بلند باد گلو بزنید..

۱۲-او را با اسمهای مختلف مثل :سمیرا ،مریم ، پریسا، آتنا، شیوا… صدا کنید و بعد بگید ببخشید عزیزم این روزها حواسم زیاد جمع نیست ..

و اما…
۱۳_سعی کنید یک چادر مسافرتی خوب یا ماشین راحت بخرید که شبهای که قرار است بیرون از خونه بخوابید ، زیاد سختی نکشید..
ak72 بازدید : 0 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد.

زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند !!!

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 38
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 24
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 28
  • بازدید سال : 28
  • بازدید کلی : 117